پدر و درختان کوه

ساخت وبلاگ
1- امروز که روز پدر است می خواهم مطلبی درباره پدرم بنویسم. من عشق به طبیعت، کوه و درختان را از پدرم یاد گرفتم. از وقتی که خیلی کوچک بودم پدرم ما را به باغ، دشت و کوه می برد تا کمی از شهر فاصله بگیریم و ذهن کودکانه من فرصت خیال پردازی در صحراها و کوه ها را از دست ندهد. و حالا که بزرگ شده ام، گاهی که شگفت زده می شوم از این که بعضی اطرافیانم به کوه و طبیعت اهمیتی نمی دهند، وقتی به کودکی شان نیک می نگرم، می بینم که این بخش از زندگی در طبیعت به آنها داده نشده بود؛ و می فهمم که برای تربیت یک کودک به همان اندازه که مدرسه و دوستانش مهم هستند، چقدر حضور در طبیعت، بودن بین گل ها و زنبورها و بالا رفتن از درخت ها و کوه های کوچک مهم است. و این چیزی بود که پدرم به من هدیه داد. ممنونم پدرم!

2- پدر من هر هفته (و گاهی هفته ای دو بار) به کوهی که نزدیک شهرمان است می رود. پدرم به این کوه و درختانش عشق می ورزد تا حدی که زحمت حمل نهال تا میانه های این کوه را به دوش کشیده و حدود 10 نهال در این کوه کاشته است تا در آینده سایه ساری شود برای رفع خستگی کوهنوردان. پدرم برای آب دادن به این نهال ها سیستم جالبی را ابداع کرد که در آن آب برف و باران در فصل زمستان و بهار در جایی دور از مسیر کوهنوردان جمع می شد. همچنین هر هفته تعدادی بطری آب را با خود به بالای کوه برده و جایی دور از دسترس قرار می داد تا در تابستان بتواند مرتب به این نهال ها آب بدهد. اما یک روز که پدرم برای سرکشی به نهال ها رفته بود دید که  تمام بطری ها با یک چیز نوک تیز (شاید نوک باتوم) سوراخ شده و آبشان خالی شده بود و همچنین آب بارانی را هم که جمع شده بود به هدر داده بودند. پدرم از این کار بسیار ناراحت شد اما ناامید نه! باز هم برای آبیاری نهال ها هر هفته بطری های آب را به بالا حمل می کرد و این بار با نوشتن کاغذی به کسانی که گذرشان به آن ناحیه می افتاد یادآوری می کرد که این آب را برای آبیاری نهال ها احتیاج دارد؛ و باز هم قصه همان شد که قبلاً اتفاق افتاده بود.....

پدرم هنوز هم تلاش می کند تا به آن درختان کوچکی که کاشته آب برساند. اما مردمی که بی تفاوت از کنار این تلاش ها رد می شوند نه تنها به آب درختان رحم نمی کنند، که به خود آنها نیز دست درازی کرده و شاخه ها و ساقه ی نازکشان را می شکنند. و با این کار چه به دست می آورند جز لحظه ای تفریح و خنده و دیگر هیچ؟؟ ای کاش کمی کمتر بی تفاوت بودیم....

پدر عزیزم! مهم نیست که کسی قدر زحمتت را نمی فهمد، که تو به خاطر عشق به کوه و درختانش است که این زحمت را بر خود هموار می کنی. دستت را می بوسم و برای تو سلامتی از خدا می خواهم.

آتش در کوهستان...
ما را در سایت آتش در کوهستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0atashdarkoohestanb بازدید : 207 تاريخ : يکشنبه 11 مهر 1395 ساعت: 12:40